فهرست مطالب
تفکر بر پایه اصول اولیه First-principles thinking یکی از بهترین روشها برای حل مسائل پیچیده با مهندسی معکوس است و مسیر را برای احتمالات نوآورانه هموار میکند. گروهی آن را « استدلال بر مبنای اصول اولیه» نامگذاری کردهاند تا نشان بدهند که مسائل را میتوان به عناصر کوچکتری تقسیم کرد و در قدم بعدی دوباره آنها را کنار هم قرار داد تا به نتیجه رسید.
شاید برایتان جای سؤال داشته باشد که اصلاً چرا باید این مقاله را بخوانم و قرار است کجای زندگی دست من را بگیرد! باید خدمت شما عرض کنم که زندگی مدرن با همه فضای رقابتی، ابهام، پیچیدگی و شتاب سرسامآوری که دارد، از طرف دیگر ابزارهای بینظیری برایتان فراهم کرده تا به بهترین شکل ممکن از قدرت یادگیری، تفکر و آگاهی بهرهمند شوید.
یکی از بهترین روشها برای یادگیری، فکر کردن برای خود است؛ باهدف گشودن امکانات نوآورانه و حرکت از نتیجهگیری خطی به نوع غیرخطی آن.
این رویکرد در قرون گذشته موردعلاقه فیلسوف یونانی ارسطو بود و در عصر حاضر ایلان ماسک، یکی از چند میلیاردر جهان، از آن برای مدیریت پروژههایش استفاده میکند. به لطف چنین سیستم تفکری آنها میتوانند از آسیبی که استدلالهای نادرست و مقایسههای ناکافی به حل مسئله وارد میکنند درامان بمانند و فرصتهایی را که دیگران از آن غافل میشوند در اولویت قرار دهند.
تفکر بر پایه اصول اولیه کمک میکند تا ناخالصی فرضیات و سنتها از بین برود. درنهایت چیزی که باقی میماند موارد ضروری است. این روش یکی از بهترین مدلهای ذهنی است که میتوانیم با بهره از آن بهتر فکر کنیم چراکه ضروریات همیشه اجازه میدهند متوجه شویم استدلال کجا ممکن است ما را به گمراهی بکشاند.
قدرت و تأثیر آن بر تفکر بر پایه اصول اولیه
بسیاری از مواردی که آنها را باور کردهایم بر اساس قدرت بیانی بوده که به ما گفته است « این موضوع حقیقت دارد». وقتی کودکی بیش نبودیم یاد گرفتیم که نباید زیاد سؤال بپرسیم چون « من میگویم » و این جمله معروف و آشنای پدر و مادرهای ما بود.
وقتی پا به دنیای بزرگسالی گذاشتیم با شنیدن جمله « چون همینطور که میبینی کار میکند»، دیگر دست از پرسیدن هم برداشتیم. پیام نهفته در چنین پیامی بیشتر از دو مفهوم در خود نهفته نداشت:
◄ دانستن ممنوع!
◄ دهانت را ببند و حوصله من را سر نبر.
این وضعیت یا از روی عمد ایجاد میشده یا یک موضع شخصی بوده. شاید گاهی شخصی بوده ولی بسیاری از اوقات اینطور نیست. اگر ازجمله افرادی هستید که در صف مخالفان سرسخت تعصب و خشک فکر بودن ایستادهاید اجازه بدهید شما را بهعنوان یک « مشکل» در اجتماع معرفی کنم!
- دانشجویی که همیشه باعث کلافگی استادش میشود.
- کودکی که همیشه سؤالی برای پرسیدن دارد و اجازه نمیدهد با خیال راحت و آرامش سرگرم آشپزی باشیم.
- کارمندی که همیشه با طرح پرسش باعث کند پیش رفتن کار میشود.
حالا شما در موقعیتی قرار میگیرید که نمیتوانید تغییری در ذهنتان ایجاد کنید، پس مرگ معنوی شما نزدیک میشود! با یک مثال ادامه میدهم؛ شرکت خردهفروشی سیرز Sears در آمریکا ازجمله کسبوکارهایی بود که فکر میکرد هیچ قدرتی قرار نیست آن را بهزانو درآورد تا اینکه سروکله خردهفروشی بزرگتری به نام وال مارت Wal-Mart پیدا شد و آن را تصاحب کرد.
سیرز از اینکه بتواند دنیا را تغییر دهد ناکام ماند. قابلیت تغییرپذیر بودن بسیار سخت است مخصوصاً زمانی که در مسیر موفقیت قرار داریم و قرار است با این تغییر روبهروشویم. بله! همه به این باور رسیدهایم که سخت است همهچیز را دانستن وقتی « ندانستن» قرار است برای ما نفع داشته باشد.
سخنرانیهای ساحت ندانستن (نسخه کامل)
…تا تو سرانجام، به بیهودگی حرفهای من دربارهی حقیقت، پی ببری، و به آن طرفِ حصارِ حرفهای من، باورهای خود، جهلِ آموخته و مفروضاتِ خویش، جهش کنی.
در قدم بعدی، وال مارت بود که در تغییر دادن دنیا ناکام ماند و اکنون زیر پرچم غول خردهفروشی آمازون قرار گرفته است.
تکنیکهای تفکر بر پایه اصول اولیه
با توجه به آنچه بالاتر برایتان نوشتم شاید بد نباشد با چند روش استفاده از این تکنیک در زندگی روزانه خود بیشتر آشنا شویم.
پرسش سقراطی
ارزیابی دقیق و موشکافانه نتیجه استفاده از تکنیک پرسش سقراطی است. فرد در این فرایند قرار است با مجموعهای از پرسشهای مشخص روبهرو شود که با هدف رسیدن به حقیقت و فرضیات مهم و همچنین جداسازی دانش از نادانی تنظیم شدهاند.
اگر بخواهم به تفاوت مهم پرسش سقراطی و بحث معمولی اشاره کنم باید بر پیادهسازی اصول اولیه بر اساس یک روش سازمانیافته تأکید نمایم. بهطورکلی این روش فرایندهای زیر را شامل میشود:
- شفافسازی فکری که داریم و توضیح ریشه هر یک از افکاری که در ذهن ما شکل گرفته است ( چرا چنین فکری دارم؟ دقیقاً به چه چیزی فکر میکنم؟)
- به چالش کشیدن فرضیات ( چطور به درست و واقعی بودن این فرضیه برسم؟) چه میشود اگر مخالف این فرضیه را هم در نظر بگیرم؟(
- مستندات و شواهد ( چطور میتوانم از این فرضیات یک نمونه کنار بگذارم؟ منبع این فرضیات چیست؟)
- بررسی دیدگاههای جایگزین ( دیگران ممکن است چگونه به این موضوع نگاه کنند؟ چطور بفهمم که روش من درست است؟)
- آزمایش پیامدها و اثرات ( اگر من خطا کنم چه میشود؟ اگر حق با من باشد چه پیامدهایی دارد؟)
- طرح پرسشهای اصلی ( چرا اینطور فکر کردم؟ فکر من درست بود؟ از این فرایند چه نتایجی به دست میآورم؟)
با دنبال کردن فرایند بالا بهسادگی از تله موارد سطحی و واکنشهای احساسی رها خواهید شد. اتفاقی که در پایان برای شما میافتد، دوام چنین تفکری خواهد بود.
« چون من میگویم» یا «پنج چرا »
شاید برایتان جالب باشد که بدانید بچهها همیشه با تفکر بر پایه اصول اولیه کارهایشان را پیش میبرند. آنها هم مثل ما اهل پیدا کردن دلیل وقوع اتفاقات دور و اطرافشان هستند. به همین دلیل عبور آنها از مه و کاملاً شهودی اتفاق میافتد و بزرگترهایشان را با وارد کردن در بازی « پنج چرا» به مرز جنون میکشانند!
در ادامه شاید برایتان جالب باشد با بازی پنج چراکه در هر خانوادهای یک بازی مرسوم و پرتکرار است بیشتر آشنا شوید:
- خب بچهها وقت مسواک زدن و رفتن به رختخوابه.
- ● چرا؟
- چون باید از بدنمون مراقبت کنیم. یکی از مراقبتها خوابیدن و مسواک زدنه.
- ● چرا باید بخوابیم؟
- چون اگر هیچوقت نخوابیم میمیریم.
- ● چرا اگه نخوابیم میمیریم؟
- نمیدونم. بیا دوتایی بفهمیم چرا این اتفاق می افته.
** به خاطر بسپاریم که **
بچهها فقط سعی میکنند بفهمند چرا آدمبزرگها این حرفها را میزنند یا چرا از آنها میخواهند که چنین کارهایی را انجام بدهند.
بله خوب میدانیم که این بازی برای بار اول میتواند جالب باشد و ما را با دنیای تماشایی آنها سرگرم میکند ولی بسیاری از پدر و مادرها و معلمان با تکرار این بازی احساس کلافگی میکنند. درنهایت بازی به سمتی کشیده میشود که : « چون من میگویم پسر/ دختر قشنگم .» بسیاری از ما از شنیدن همین جمله کوتاه متنفریم. چرا؟
این بازی مشارکتی در دنیای واقعی جلوی سرعت ما را میگیرد. خیلی از ما میدانیم که دنبال چه چیزی هستیم و وقتی با چنین جملهای روبهرو میشویم، یکهو در وضعیت غیرضروری قرار میگیریم.
بعد از سؤال دوم ما خودمان را گمشده احساس میکنیم. البته دقیق نمیدانیم چرا دچار این احساس میشویم. شاید با نادانی خفته در درونمان روبهرو میشویم و این واکنش، دفاع از خودمان است.
یک نمونه عملی از تفکر بر پایه اصول اولیه
بازی کودکانه بالا را با یکی از موفقترین میلیاردهای جهان تصور کنید؛ ایلان ماسک Elon Musk، ریچارد فینمان Richard Feynman ( شخصیت تأثیرگذار در علم فیزیک)، چارلی مانگر Charlie Munger ( سرمایهگذار و سرمایهدار آمریکایی).
موضوع بسیار چشمگیر در مورد ایلان ماسک راهاندازی کسبوکارهای میلیارد دلاری بود تا به همه ما ثابت کند « اشتباه فکر میکنیم» و جملهای شبیه « چون من میگویم» واقعیت ندارد. ریچارد فینمان هم با ماسک موافق خواهد بود و مهر تأییدی بر نادانی بسیاری میزند. جالب اینجاست که مانگر هم به لطف نادانی بسیاری از ما برای فکر کردن در مورد مشکلات، سود میبرد!
ایلان ماسک و spaceX
شاید هیچکس باقدرت ماسک از اصول تفکر اولیه استفاده نکرده باشد. بهطور حتم او یکی از تأثیرگذارترین کارآفرینان است که جهان به خود دیده. اما موضوعی که در مورد این شخصیت تأثیرگذار جالب است محتوای افکار او نیست بلکه چگونه فکر کردن است:
« ( او میگوید) به باور من فرایند تفکر افراد خیلی محدود به مرزها و مقایسههای مبتنی بر تجربههای پیشین شده است. کمتر کسی هست که بخواهد اهل تفکر بر پایه اصول اولیه باشد. خیلی از آنها میگویند « این کار را میکنم چون همیشه اینطور انجام شده است.»
گروه زیاد دیگری هم هستند که کاری را انجام نمیدهند چون « تابهحال کسی این کار را انجام نداده. پس حتماً خوب نیست». خب! این یک راه مسخره برای فکر کردن است. همه ما باید و باید با استدلال پیش برویم و این کار را با تکیهبر اصول اولیه انجام بدهیم. همان فازی که در فیزیک رعایت میشود.
فیزیکدان به مبانی نگاه میکند و بر اساس همان اصول دست به استدلال میزند. حالا میتواند شاهد نتیجهای باشد که یا جواب میدهد یا خیر. و حتی ممکن است متفاوت با چیزی باشد که مردم در گذشته انجام میدادهاند یا برعکس.
رویکرد ماسک برای درک واقعیت با جستوجوی واقعیت آغاز میشود نه با شهود و الهام. نکته قابلتوجه اینجاست که بسیاری از ما به همان اندازه که فکر میکنیم انجام میدهیم، دانش نداریم یا اینکه بینش ما چندان هم قوی نیست. ما خودمان را با این فکر که میدانیم چه چیزی ممکن و چه چیزی برعکس است، گول میزنیم. درحالیکه روش ماسک بسیار متفاوت است.
او قدم اول را با « چیزی که میخواهم داشته باشم» برمیدارد؛ برای او ساخت یک راکت فضاپیما بوده است. قدم بعدی میشود اصول اولیه در مورد مسئله. لری پیج Larry Page مدیرعامل اجرایی گوگل در مصاحبهای اینطور اضافه کرد که:
« فیزیک در این مورد چه میگوید؟ چقدر زمان میبرد؟چقدر هزینه دارد؟با چه مقدار کمتر میتوانم این کار را انجام بدهم؟ برای این اقدام شما نیاز به این سطح از مهندسی و فیزیک دارید تا منافع و احتمالات را در نظر بگیرید. آنطور که ایلان این موضوع را میداند غیرعادی است. از طرف دیگر او از کاسبی، سازماندهی، رهبری و مشکلات دولتی خبر دارد.»
راکتها بهصورت خام گران هستند که این، خودش یک مسئله مهم است. چون ماسک قصد دارد افراد را به سفر مریخ روانه کند. پس برای اینکه مردم، مسافر او باشند باید راکتهای ارزانتری بسازد. اینجاست که از خودش میپرسد:« مواد اولیه یک سفینه چیست؟ آلومینیوم با درجهای در سطح تولیدات هوافضا، مقداری تیتانیوم، کوپر و آلیاژ کربن.
قیمت هرکدام از این مواد در بازار کالا چقدر است؟ مشخص میشود که ارزش مواد یک سفینه دو درصد قیمت معمولی بوده است. با این اوصاف چرا فرستادن سفینه به فضا تا این اندازه گران است؟
ماسک فرد خود یادگیرنده ستودنی با مدارکی در هردو رشته اقتصاد و فیزیک به معنای واقعی به خودش علم ساخت سفینه را یاد داد. او به این نتیجه رسید که تنها دلیل گرانقیمت بودن فرستادن سفینه به فضا این است: ذهنیت افراد در این مورد بیتوجهی به اصول اولیه است. پس، با چنین نتیجهگیری، او تصمیم به خلق SpaceX گرفت تا ببیند آیا میتواند خودش سفینههایی را بسازد که به فضا بفرستد یا نه.
کاربرد تفکر بر پایه اصول اولیه در زندگی روزانه
خیلی از ما همیشه افکاری در مورد آنچه خواهانش هستیم و میخواهیم عملی شود داشتهایم و داریم. دستکم این همیشگی بودن در دوران جوانی بیشتر اتفاق میافتاده است. چون دنیای بدون مرزی از رؤیا، ایدههای بزرگ و انرژی هستیم. اما میدانید مشکل کجاست؟ دقیقاً همان نقطهای که به دیگران اجازه میدهیم به ما بگویند چه چیزی ممکن است؛ نهتنها وقتی نوبت رؤیاهایمان میرسد بلکه وقتی میدانیم که چطور باید به دنبال آنها برویم.
خلاصه کتاب تفکر سریع و کند
انسانها اساساً موجوداتی غیرمنطقی و مستعد استدلال غلط هستند.
وقتی دیگران به ما میگویند که چه چیزی ممکن است و چه چیزی نشدنی یا بهترین روش انجام یک کار چیست، درواقع کاری میکنند تا منابع فکری خودمان را در فکر دیگران قرار دهیم.
درحالیکه قدرت حقیقی تفکر بر پایه اصول اولیه حرکت به سمت احتمالات است. وقتی به دیگران اجازه میدهیم تا بهجای ما فکر کنند یعنی ما با احتمالات و قیاس آنها، با آداب و باورهایشان داریم عمل میکنیم. این یعنی ما وارث دنیایی هستیم که ازآنچه آنها فکر میکنند تشکیل شده است. این یعنی « تفکر تدریجی ».
بهتر است بیشتر در مورد بعضی مسائل عمیق شویم و آن اینکه وقتی در مورد چیزهایی که تقریباً هستند فکر و روی آنها کار میکنیم یعنی در سایه دیگران و افکار و باورهای آنها نشستهایم. تنها زمانی که قدم به عقب برمیداریم و از خودمان در مورد « احتمالات» میپرسیم و از قیاسهای ناقص عبور میکنیم درواقع خود را در قامت یک انسان آگاه شناختهایم.
اما این قیاسها، حتی موارد ناقص، یک فایده مهم دارد و آن قابلفهمتر شدن مشکلات پیچیده و افزایش شناخت ما در مورد مسائل است. هرچند استفاده از آنها هزینههایی هم به همراه دارد؛ باورهای ما در مورد احتمالات را محدود میکند. همچنین زمینه دخالت دیگران بدون رودررو شدن با افکارمان را فراهم میکند.
قیاس ما را در مسیری قرار میدهد که میتوانیم یک مسئله را از پنجره درک و باور دیگری، تماشا و بررسی کنیم. این به عبارتی همان کاربرد تفکر جمعی در زندگی روزانه ما خواهد بود.
فاصله میان آنچه بعضی بهتازگی، آنهم به لطف افکار دیگران، متوجه شدهاند و آنچه بهصورت فیزیکی ممکن است با گروهی پر میشود که از تفکر بر پایه اصول اولیه برای برخورد با مشکلاتشان استفاده میکنند.
چند باور محدودکننده استفاده از تفکر بر پایه اصول اولیه
چنین تکنیک مفیدی آشفتگی و درهمریختگی آنچه به خودمان گفتهایم را پاک میکند و به ما فرصت بازسازی و بالا بردن ساختمان افکار منحصر برای خودمان را میدهد. بله! البته که کار زیادی میطلبد و دقیقاً به همین دلیل است که گروه بسیار اندکی از افراد مایل به استفاده از این روش آگاهسازی خودشان هستند.
شاید بد نباشد با نمونههایی از باورهای محدودکننده بیشتر آشنا شویم.
من حافظه خوبی ندارم
چطور ممکن است؟! همه ما حافظهای بهمراتب بهتر ازآنچه تصور میکنیم داریم. وقتی چنین جملهای به زبان میآوریم یعنی از یک بهانه مرسوم برای « فراموش کردن» استفاده میکنیم. انتخاب روش اصول اولیه یعنی از خودمان مرتب بپرسیم چه حجمی از اطلاعات را میتوانیم در ذهنمان ذخیره کنیم.
پاسخ قطعاً چیزی فراتر از باورهای محدودکننده ماست. با این اوصاف حال که متوجه شدیم چنین ذهن قوی و قابلاعتمادی داریم میتوانیم با مشکلاتمان بهگونهای برخورد کنیم که بهترین روش برای حل آنها را با ذخیرهسازی اطلاعات در مغزمان پیدا کنیم.
اطلاعات موجود بیشتر از حدی است که انتظارش را دارم
بسیاری از سرمایهگذارها اهل خواندن روزنامه و قطعاً کتابهای مفید فراوان هستند. حتماً در زندگی شخصی یا در فضای مجازی با آنها برخورد داشتهایم برایمان جالب بوده که بدانیم آنها چطور اطلاعات دریافتیشان را مصرف میکنند. این گروه تأثیرگذار معمولاً در دو دستهبندی قرار میگیرند و تفاوت بین این دو برای همه ما هم کاربرد دارد.
گروه اول معتقدند که حجم اطلاعات موجود واقعاً زیاد است. پس روزهای خود را صرف خواندن هر نوع نشریه، مقاله و نظرات بلاگرها میکند. نگرانی اصلی آنها این است که نکند اطلاعاتی را از دست داده باشند.
عادتهای کتابخوانی افراد ثروتمند
من مدام شاهد موفقیت افرادی هستم که اصلاً باهوشتر از بقیه و گاهی حتی سختکوشتر از بقیه هم نیستند. بلکه ماشینِ یادگیریاند.
گروه دوم معتقد است که خواندن هر چیزی چندان هم ممکن نیست و باعث نگرانی میشود. چنین وضعیتی این حس را به سرمایهداران گروه دوم میدهد که نباید بهای زیادی به اطلاعات بدهند و وقت خودشان را صرف چنین کاری کنند.
گروه دوم در عوض به دنبال آگاهی از شاخصهایی هستند که روی سرمایههایشان تأثیر میگذارد. درحالیکه ممکن است صدها متغیر در این مسیر وجود داشته باشد، معمولاً سه تا پنج شاخص هست که قدرت و تأثیر بهمراتب بیشتری دارد.
هیچ ایده خلاقانه جدیدی وجود ندارد
یکی از روشهای معمول برای اینکه افراد خودشان را در مورد احتمالات محدود کنند تمام شدن ایدههای نوین است. بااینکه سالهای سال است مردم به گفتن چنین جملهای به معنای واقعی عادت کردهاند ولی شرکتها و تیمهای بزرگ همچنان با ایدههای متفاوت و استراتژیهای جدید در حال رقابت و فعالیت هستند.
ما باید در اول صف باشیم و اولازهمه شروع کنیم
این جمله، جمله معروف بسیاری از مدیران و رئیسان در جلسات هیئتمدیره است. اما آیا آیفون اول بود، بهتر بود؟ مایکروسافت اولین شرکت برای فروش سیستمهای عامل نبود این مجموعه فقط مدل کسبوکار بهتری داشت. حتی میتوانیم شواهد بسیاری پیدا کنیم که ثابت میکند اولینهای شکستخوردهای هم در کسبوکارشان وجود داشتند.
گاهی اولین جوجه پرندهها، غذایشان را پیدا میکنند و بعضیاوقات هم اولین موشها طعمه میشوند و افسانه لزوم اول بودن باوجود تکرار این داستانها همچنان ادامه دارد. بهترین کار این است که بیتوجه به اولین یا آخرین بودن، هر موقعیت را به اجزای مختلف تقسیم کنید و احتمالات را در نظر بگیرید. تفکر بر پایه اصول اولیه بدینصورت است که جواب میدهد.
من از پس این کار برنمیآیم. این کار قبلاً انجام نشده است
افرادی مثل ایلان ماسک بهصورت مداوم به انجام یک کار میپردازند، کاری که تا پیش از آن انجام نشده بود. این نوع تفکر مثل نگاه به تاریخ و ساخت دیوارهایی برای بدترین سیلابهایی است که پیشازاین اتفاق افتاده است. بهترین نوع شرطبندی این است که ببینیم چه اتفاقی ممکن است بیفتد و برای همان برنامه داشته باشیم.
پایانبخش
تفکر بر پایه اصول اولیه در سه حالت کاربردی است:
- وقتی قرار است کاری برای اولین بار انجام دهیم.
- وقتی با پیچیدگی و ابهام روبهرو شده باشیم.
- وقتی میخواهیم وضعیتی را درک کنیم که در موردش به مشکل خوردهایم.
تفکر و آگاهی ما درست از نقطه بهتر میشود که دست از فرضیهسازی برداریم و اجازه ندهیم دیگران برای مشکلات چارچوب تعیین کنند. بسیاری از ما به این باور رسیدهایم که خلاقیت و تفکر خلاق برای خواص است و با این ویژگی متولد میشوند و بقیه یا از آن بهرهمند هستند یا خیر.
درحالیکه درست برعکس این باور ثابت شده است و همه ما افراد خلاقی هستیم که از قضای روزگار و با گذر زمان و زیر نظر والدین و معلمین پرمشغله بودن، چنین خصلتی را در خود کمرنگتر دیدهایم.
و در پایان این جمله از ایلان ماسک را برای یادآوری مینویسم که:
« مردم بدون آنکه بهاندازه کافی تلاش کنند خودشان را کمارزش میکنند. یک نصیحت را از من به یادگار داشته باشید و آن اینکه دانش همچون درخت معنا باید برایتان اهمیت پیدا کند- از این درخت میوه بچینید و از آن بهرهمند شوید.- تلاش کنید پیش از آنکه سراغ برگها(جزئیات) بروید، اصول را بشناسید- منظور من دقیقاً تنه و شاخههای بزرگ است-.»
منبع:
من مینویسم. در کنار سفر، مهربانی، آشپزی و سکوت، از این هنر، برای معنا دادن به زندگی ام بهره میبرم.
سایت خیلی خوبی دارید
امیدوارم موفق باشید
https://youmovise.com/
سلام. ممنون از شما و حسن نظرتون به مجموعه ذهن