فهرست مطالب
از قدیمالایام فرض بر این بوده است که تفکر استراتژیک مختص مدیران کسب و کار است. اما این فرض اشتباه است. در دنیای مدرن تجارت و کسب و کار، هر عضو سازمان به تفکر استراتژیک نیازمند است. با ما در ادامه همراه باشید تا با ضرورت تفکر استراتژیک در کسب و کار آشنا شویم. ما را در ذهن دنبال کنید.
تفکر استراتژیک چیست؟
دوست دارم قبل از صحبت درباره ضرورت تفکر استراتژی کمی با این تفکر و پیشینه تاریخی آن آشنا شویم. کلمه استراتژی از استراتئوس، واژهای در یونان باستان، ریشه میگیرد. استراتئوس به معنای ژنرال است. کلمه ژنرال تا قرن بیستم در آتن و ساختار کلاسیک ارتش به کسی اطلاق میشد که نقشههای جنگ را طراحی میکرد و به سربازان دستور میداد تا چگونه آرایش نظامی بگیرند. سربازان در قبال ژنرالها موظف بودند حتیالامکان از دستورات اطاعت کنند، در مورد دستورات سؤال نپرسند و کمتر فکر کنند.
از اواخر قرن نوزدهم و ادراک ضرورت تفکر استراتژیک در سازمانها و بنگاههای اقتصادی معنای این واژه شباهت زیادی با همان مفهوم باستانی خود داشت. رئیسی که فکر میکرد، برنامه میریخت، دستور میداد و کارمندان را عزل و نصب میکرد. حتی هنوز هم بعضی از شرکتها کموبیش مانند گذشته رفتار میکنند.
اما دلایل متعددی وجود دارد که اثبات میکند تفکر استراتژیک مانند گذشته در ساختار و توزیع نقشها در اقتصادی بیاثر است و حتی ممکن است تأثیر منفی داشته باشد. درواقع اگر مدیر هستید و دوست دارید شرکتتان در رقابت اقتصادی باقی بماند و حتی به برتری برسد، باید تفکر استراتژیک را در میان همه ردههای شغلی و کارمندانتان گسترش دهید. چرا؟ در ادامه با من همراه باشید تا پنج ضرورت تفکر استراتژیک را باهم بررسی کنیم.
دلیل اول؛ پیچیدگی بالای شرکتها و بازارها
در حال حاضر در بنگاههای اقتصادی متوسط، فرآیندها بهصورت ویژهای بر تقسیمکار بنا شدهاند. تقسیم کار بهاندازهای پیچیده شده است که حتی نه یک مدیرعامل و نه روسای آن بهتنهایی قادر به درک و برنامهریزی نیستند. درواقع دیگر نمیتوان تمام فرآیندهای شرکتهای اقتصادی را بر دوش یک نفر انداخت. حالا دیگر نقطه اتکا شرکت از مرکزیت خارج شده است و میان همه کارمندان تقسیم شده است.
این مسئله ضرورت تفکر استراتژیک را بهخوبی نشان میدهد. ضروری است که در برنامهریزی استراتژیک و همچنین در اجرای فرآیندهای استراتژیک، نه فقط افرادی که کار میکنند شرکت کنند، که افرادی حضور داشته باشند که نقش مشورت دهی و اندیشهای را بازی میکنند.
کافی است از دور به تصویر بزرگ کار عملیاتی نگاه کنید و ارتباط اجزا را بهخوبی درک کنید. آنوقت است که شکاف ایجادشده بین استراتژی شرکتها در سطوح اجرایی و اجرای استراتژی در سطوح عملیاتی پر خواهد شد.
دقیقاً مشکل اینجاست که بسیاری از شرکتها به این تصویر بهدرستی نگاه نمیکنند. درنتیجه هرسال هیئت مدیره از خودشان سؤال میکنند که چرا کارمندان بهدرستی نمیتوانند استراتژیهای تعریف شده شرکت را اجرا کنند.
برای مطالعه بیشتر: کارآفرینی چیست؟ چگونه به کارآفرینی موفق تبدیل شویم؟
دوم؛، فشار برای انطباق با توجه به پویایی قدرتمند تغییرات
سمت مدیریت، از زمان شکوفایی اقتصاد در دهه ۵۰ میلادی از هر زمان دیگری چالشبرانگیزتر و جذابتر شده است. امروزه بسیاری از افراد دوست دارند که مدیریت گروههای اقتصادی را بر عهده بگیرند و شرکتها را هدایت کنند. اما باید به پویایی تغییرات ناشی از سرعت بالای فرآیندهای اقتصاد جهانی و نوآوریهای فنی هم توجه کرد.
ضرورت تفکر استراتژیک در همین نقطه مشخص میشود. سرعت بالایی تغییرات میتواند بهسادگی منجر به شرایطی شود که استراتژی شرکت از ابتدا تا انتهای سال بارها و بارها دچار تغییر شود و به سال نکشیده، استراتژی اولیه شرکت کاملاً منسوخ و ازکارافتاده شود.
بسیاری از تحولات در استراتژیها زمانی که شرکتها و مشتریان باهم وارد تعامل میشوند، به وقوع میپیوندد. اما در بسیاری از موارد مدیران عامل در نقاط تماس قرار ندارند. بلکه این کارمندان عادی مانند فروشندگان یا واحد پاسخ به مشتریان هستند که در جریان برخورد مشتریان با شرکت قرار میگیرند. اگر کارمندان بهصورت پیشگامانه به این مسئله فکر کنند و تغییرات موردنظر را با هیئتمدیره درمیان بگذارد (با فرض ارتباط هیئت مدیره با کارمندان عادی)، میتوان سازگاری موردنیاز استراتژی شرکت را با واقعیتهای تغییریافته بازار سریعتر ایجاد کرد.
سوم؛ هزینه ساختارهای شرکتهای سلسله مراتبی
سومین دلیل ضرورت تفکر استراتژیک را باید در ساختارهای سلسله مراتبی شرکتها پیدا کرد. اتلاف سرمایه شرکتهای سلسله مراتبی با مدیریت متمرکز به دلیل ساختارهای خاصی که دارند، بسیار بالا است. این هزینهها معمولاً به دلیل فشارهای بالایی که بر مدیران شرکت وجود دارند به وجود میآید. چطور؟
مدیران در شرکتهایی که مدیریت بهصورت متمرکز است، فشار زیادی را برای اتخاذ تصمیمات عملیاتی متحمل میشوند. آنها اطلاعات کافی ندارند و بدون اعمال تقسیمکار میان کارمندان، تمام بار تصمیمات استراتژیک را خودشان به دوش میکشند.
از طرفی، کارمندان، ناامید از تصمیمات غلطی که توسط مدیر شرکت اخذشده است، بهرهوری پایینی دارند و درنتیجه، هزینههای ناشی از ساختار غلط بهشدت افزایش پیدا میکند.
فکرش را بکنید که کارمندان ناامید، به نقطهای برسند که در برابر تصمیمات عملیاتی و استراتژیهای شرکت مقاومت به خرج بدهند. برنامههایی که کارمندان در قبال آنها کاملاً منفعل هستند و از بالا بر آنها اعمال میشود، هیچ کارایی نخواهد داشت و عملاً شرکت به جایی نخواهد رسید.
ضرورت تفکر استراتژیک ایجاب میکند که ساختارهای پویای شرکتها بهصورت فعالانه از کارمندان در قبال استراتژی اتخاذشده نظرخواهی کند و با مشارکت آنها سهمی به همگی اختصاص دهد. اعطای سهمی فعال در تعیین استراتژی شرکت به کارمندان و اعمال نظام پاداش بر اساس عملکرد، میتواند راه چارهای در قبال این مشکل باشد.
چهارم، ضرورت ساختارهای سازمانی چابک
چهارمین اصل اثبات کننده ضرورت تفکر استراتژیک در ساختارهای سازمانی چابک خلاصه میشود. بسیاری از شرکتهای موفق دنیا، مانند لگو، متوجه شدهاند که ایجاد و تداوم ساختارهای سازمانی چابک، چه اهمیت بالایی در موفقیت شرکت دارد. ساختارهای سازمانی چابک به معنای تغییر مناسب شرکتها همگام با فناوریهای نوآورانه، نیازهای مشتریان و بازار و همچنین رقبای جدید است.
درواقع شرکتی میتواند ادعای چابکی کند که دائماً استراتژی خود را مطابق با نیاز روز تغییر دهد. البته باید در نظر داشته باشید که تنها شرکتهایی میتوانند در نقش سازمانهای چابک حاضر شوند که تمام کارمندان آنها تفکر استراتژیک را در خود نهادینه کرده باشند.
اگر مرزهای افق دید کارمندان تنها در حوزه کاری خودشان خلاصه شود و نتوانند به چیزی فراتر از کار تخصصیشان فکر کنند، تطبیق سریع استراتژی شرکت با نیازهای روز بازار، بسیار سخت خواهد بود.
چابکی و چالاکی در پویایی استراتژی شرکتها نهفته است. و شرکتی میتواند استراتژی پویایی داشته باشد که کارمندانش استراتژیک فکر کنند. حالا متوجه ضرورت تفکر استراتژیک در سطوح سازمانی میشوید؟ تفکر استراتژیک باید از پایین به بالا حرکت کند. یعنی تمام اجزا پایینی هرم سازمانها با این تفکر آشنا باشند و آن را در کارکردشان اعمال کنند.
پنج؛ بهکارگیری و تشویق کارمندان
در دانش اقتصاد مدرن، شرکتها به کارمندان دارای مهارت وابستهاند. در دهههای اخیر، مشاغل دارای تخصص پایین بهصورت سیستماتیک به کشورهای کمدرآمد منتقل شدهاند.
در مرحله پیشرفته صنعتی شدن آلمان در اواخر قرن نوزدهم، بهسختی میشد از کارگران خط تولید انتظار تفکرات پیشگامانه داشت. زیرا فرآیندهای کاری به صورتی طراحی شده بودند که اساساً نیازی به خلاقیت و تفکر پیشگام وجود نداشت.
اما پیشرفتهای اقتصادی و تحولات فرآیندها کاری، ضرورت تفکر استراتژیک را در میان تمام ردههای کارکنان به اثبات میرساند. امروزه مشاغل متحول شدهاند و در کشوری توسعهیافته مانند آلمان، اکثر کارمندان و کارگران از سطوح دانش و فنی بالایی برخوردارند. آنها از میزان صلاحیت و مهارت خود بهخوبی آگاه هستند و به همین دلیل، توقعات درآمدی بالایی هم دارند.
ازاینرو در کشوری مانند آلمان، دستمزد کارگران و کارمندان در سطوح بالاتری نسبت به کشورهای کمتر توسعهیافته قرار دارد.
واضح است که مدیران چنین شرکتهایی، دوست ندارند کارمندان حرفهای خودشان را از دست بدهند. به همین دلیل با بهکارگیری فعال کارمندان در اتخاذ تصمیمات استراتژیک از این امر جلوگیری میکنند. کارمندان در چنین کشورهایی بهخوبی ضرورت تفکر استراتژیک را درک کردهاند و برای شرکتهایشان، نقش حسگرهای تحولات بازار را بازی میکنند. آنها اولین گام در تعیین و تغییر استراتژی شرکتها هستند.
این کارمندان میتوانند برای تعیین استراتژی تولید فکر کنند، استراتژی شرکت خودشان را با نیاز روز تطبیق دهند و بهصورت هوشمندانه در واحدهای عملیاتی به کار گرفته شوند.
و در آخر
دلایل زیادی برای بیان ضرورت تفکر استراتژیک نهفقط برای مدیران که برای تمام سطوح کارمندان وجود دارد. کسانی که این ضرورت را درک میکنند و آن را اجرایی میکنند، میتوانند بهصورت پایدار شرکت خودشان را در کورس رقابتهای اقتصادی نگه دارند.
این کار تنها با ارتقا بسترهای مناسب و فرهنگسازی در سازمان امکانپذیر است. کارمندان و کارگران باید بدانند که استراتژی مسئلهای مربوط به مدیران عالیرتبه شرکت نیست و از طرفی باید اقداماتی آموزشی برای تقویت دانش کارمندان در حوزه تفکر استراتژیک انجام شود.
مقالاتی که در مورد رشد کسب و کارقرار میدید بسیار برام جذاب هستن سپاسگزارم