فهرست مطالب
خالد حسینی در کتاب بادبادک باز داستانی جذاب از بیرحمی و عشق را توصیف میکند. او در این اثر به ما یادآوری میکند، مردم همیشه برای پیروزی بر نیروهای ظالم در تلاش بودهاند، نیروهایی که هنوز هم تهدید کننده زندگی هستند. اولین رمان خالد حسینی به عنوان سکوی پرتاب او به دنیای ادبیات و شناساندن واقعیتهای کشورش به جهانیان بود. با ما در خلاصه کتاب بادبادک باز همراه باشید.
درباره کتاب بادبادک باز
کتاب بادبادک باز در سال ۲۰۰۳ به قلم خالد حسینی منتشر شد. داستان کتاب توسط راوی جوان یعنی امیر توصیف میشود که در آخرین روزهای مسالمت آمیز سلطنت، درست قبل از انقلاب افغانستان و حمله نیروهای روسی را روایت میکند.
وقایع سیاسی و طرح داستانی دوستانه امیر با دوستش حسن، پسر خادم پدرش، به نظر میرسد رشتهای است که موضوعات کتاب را به هم پیوند میدهد. شکنندگی این رابطه که توسط بادبادکهایی که پسران آنها را با هم پرواز میدهند، شکلی نمادین پیدا کرده است. به تصویر کشیدن حسینی از افغانستان قبل از انقلاب با گرمی و شوخ طبعی غنی است اما در عین حال با تنش و جنگ بین قومیتهای مختلف کشور نیز همراه است.
رویه تاریک رمان زمانی است که حسینی درد و رنج کشورش را در زیر استبداد طالبان توصیف میکند. یک سوم پایانی کتاب، پر از تصاویر دلهره آور است، مردی که برای تغذیه فرزندان خود ناامید شده است و سعی در فروش پای مصنوعی خود در بازار دارد. یک زن و شوهر زناکاری که در نیمه وقت یک مسابقه فوتبال در استادیوم سنگسار میشوند؛ اما در پایان کتاب عزم راسخ قهرمان داستان باعث پیروزیاش میشود.
مشخصات کتاب بادبادک باز
- عنوان اصلی: The Kite Runner
- نویسنده: خادل حسینی
- کشور: آمریکا
- سال انتشار: ۲۰۰۳
- ژانر: رمان
- مناسب برای: نوجوانان، جوانان و بزرگسالان
- مترجم و انتشارات: این کتاب در ایران توسط ناشران و مترجمان بسیاری کار شده است.
- امتیاز کتاب: ۴.۳۱ از ۵ (بر اساس وبسایت goodreads.com)
خلاصه کتاب بادبادک باز
امیر راوی داستان در خانهای مجلل در کابل افغانستان با پدرش به نام بابا زندگی میکند. آنها دو خادم هزاره (اقلیت قومی) دارند و علی و پسرش حسن از نزدیکترین همبازی امیر هستند. امیر احساس میکند برای پدرش پسری ناامید کننده بوده است. امیر و حسن بادبادکها را پرواز میدهند و داستانهایی را با هم میخوانند.
روزی سه پسر به نامهای آصف، ولی و کمال، امیر را تهدید میکنند اما حسن با تیرکمان آنها را میترساند. در زمستان یک مسابقه بزرگ مبارزه با بادبادکها برگزار میشود که پسران سعی میکنند بادبادکهای یکدیگر را با رشتههای شیشهای برش دهند و سپس بادبادک بازها به دنبال بادبادکهای افتاده میروند.
امیر در مسابقات قهرمان میشود و سپس حسن برای بازیابی بادبادک بازنده میرود. وقتی امیر به دنبال حسن میرود او را در کوچهای پیدا میکند که در دام آصف، ولی و کمال گرفتار شده است. امیر میبیند که کمال و ولی حسن را گرفتهاند و آصف به او تجاوز میکند! امیر فرار کرده و بعداً هم او و هم حسن وانمود میکنند که اتفاقی نیفتاده است.
امیر و حسن خیلی زود از هم دور میشوند. امیر از این گناه عذاب میکشد و او تصمیم میگیرد حسن را در خانه ترک کند. او مقداری پول را زیر تشک حسن پنهان میکند و به پدرش میگوید که او آن را دزدیده است و حسن آن را انکار نمیکند. بابا حسن را میبخشد، اما علی و حسن خانه را ترک میکنند.
در سال ۱۹۸۱، بابا و امیر از کابل که توسط شوروی مورد حمله قرار گرفته است، فرار میکنند. آنها سرانجام خود را به پاکستان میرسانند و ماهها بعد به فریمونت، کالیفرنیا نقل مکان میکنند. بابا در یک پمپ بنزین کار میکند و امیر دبیرستان را به پایان میرساند و سپس در دانشگاه در رشته نویسندگی تحصیل میکند.
بابا و امیر چیزهایی را در بازار میفروشند، جایی که امیر شروع به علاقه و دلبستن به ثریا، دختر دوست بابا ژنرال طاهری میکند. بعد از تأخیر زیاد، امیر به خواستگاری او میرود. به زودی در بابا سرطان ریه تشخیص داده میشود. امیر از بابا میپرسد آیا ژنرال طاهری اجازه میدهد که او با ثریا ازدواج کند یا خیر؟ ژنرال طاهری قبول میکند و امیر و ثریا خیلی زود ازدواج میکنند.
بابا از ازدواج امیر راضی است و یک ماه بعد میمیرد. امیر اولین کتاب خود را منتشر میکند و سپس ثریا باردار میشود. در همین حال، شورویها از افغانستان رانده میشوند. روزی امیر با رحیم خان که در حال مرگ است تماس میگیرد و او از امیر میخواهد به پاکستان بیاید.
به محض ورود امیر، رحیم خان از وحشت رژیم طالبان و کابل جنگ زده به او میگوید که او مدتی خانه بابا را تماشا کرده بود اما سپس حسن را پیدا کرد و او و همسرش فرزانه را راضی کرد که به کابل برگردند. بعدها فرزانه صاحب پسری شد، به نام سهراب.
پس از رفتن رحیم خان به پاکستان، فهمید که حسن و فرزانه توسط طالبان اعدام شدند و سهراب را به یتیم خانه فرستادند. رحیم خان از امیر میخواهد که به کابل برود و سهراب را پیدا کند و میگوید این فرصت امیر است تا بتواند گذشته را جبران کند.
او همچنین نشان میدهد که بابا پدر واقعی حسن بوده است. امیر موافقت میکند که برود و او یتیم خانهای را که قرار بود سهراب در آن باشد را پیدا میکند اما میفهمد که یکی از مقامات طالبان او را یک ماه زودتر با خود بُرده است.
امیر (و همراه او فرید)، به یک بازی فوتبال میروند. امیر با مقام ملاقات میکند و او سهراب را که به وضوح مورد آزار جنسی قرار گرفته است را فرا میخواند. سپس این مقام که خود را به عنوان آصف قلمداد میکند، با بندهای برنجی خود امیر را میزند تا اینکه سهراب با تیرکمان چشم او را هدف میگیرد.
امیر و سهراب فرار میکنند و امیر در پاکستان بهبود مییابد. سپس امیر از سهراب میخواهد که با او به ایالات متحده برگردد و سهراب با تردید قبول میکند. امیر متوجه میشود که پذیرفتن سهراب برای او تقریباً غیرممکن است و به او میگوید شاید مجبور باشد به یتیم خانه برگردد.
ثریا به چگونگی گرفتن ویزای آمریکا برای سهراب پی میبرد اما بعد امیر درمییابد که سهراب سعی کرده خود را بکشد. سهراب زنده میماند اما دیگر نمیتواند صحبت کند. امیر سهراب را به کالیفرنیا میآورد اما او ساکت و گوشه گیر میشود. یک روز آنها در یک پارک قدم میزدند و برخی از افغانها را میبینند که بادبادکهایی را به پرواز در میآورند.
جملات معروف از کتاب بادبادک باز
«این ممکن است ناعادلانه باشد اما آنچه در چند روز، حتی گاهی اوقات در یک روز اتفاق میفتد، میتواند روند زندگی را تغییر دهد.»
«فقط یک گناه وجود دارد و آن دروغ است. وقتی دروغ میگویید، افراد را در حقیقت میدزدید.»
«همیشه راهی برای خوب بودن وجود دارد.»
«کودکان زیادی در افغانستان وجود دارند اما دوران کودکی کم است.»
«هیچ کلمهای بین ما نمیگذرد، نه به این دلیل که چیزی برای گفتن نداریم بلکه به این دلیل که مجبور نیستیم چیزی بگوییم.»
«مردم میگویند چشم پنجرهای برای روح است.»
«زمان میتواند چیز حریصی باشد، گاهی اوقات جزئیات را برای خود میدزدد.»
«مردی که هیچ وجدان و خوبی ندارد، رنج نمیبرد.»
«درمورد گذشته چیزهایی میگویند، در مورد اینکه چگونه میتوانید آن را به خاک بسپارید اما این اشتباه است، چرا که گذشته چاره اندیشی میکند.»
«برخی از داستانها نیازی به گفتن ندارند.»
نقد کتاب بادبادک باز
خالد حسینی تصویری از زندگی مشترک زندگی در پاکستان و افغانستان را همانگونه که خود او در زندگیاش تجربه کرده است را ترسیم میکند. بادبادک باز رمانی بسیار خشن و واقعی است که خشونت ساختاری پاکستان و افغانستان را ارائه میدهد. در طول کتاب، امیر قهرمان داستان را میبینیم که با وحشت جنگ روبرو میشود زیرا این کتاب موضوعات منحصر به فرد گناه و رستگاری، روابط خانوادگی، وطن و ملیت را بررسی میکند.
بادبادک باز به طور منظم به مضامین اخلاقی میپردازد زیرا در روابط پدران، پسران و برادران تمرکز دارد. این نوعی از اتفاق است که فقط در حماسههای دلخراش قرون وسطایی و فیلمهای هندی ملودراماتیک اتفاق میفتد اما همیشه مخاطب را جذب خود میکند. این موضوع در ابتدای رمان مهم است؛ همانطور که قهرمان داستان احساس میکند توسط پدرش مورد غفلت قرار گرفته است و در پایان، به روشی جالب دوباره مهم میشود.
این رمان به قلدری دوست امیر، حسن، به عنوان نمایانگر تنشها و تبعیضهای قومی اشاره میکند زیرا او یک هزاره است، یک گروه قومی که در افغانستان مورد تبعیض قرار گرفتهاند. او دائماً به دلیل قومیت خود مورد آزار و اذیت قرار میگیرد و از این به عنوان روشی استفاده میشود که نشان میدهد نژادپرستی ناشی از جنگ و فقر، مستقیماً بر سبک زندگی گروهها تأثیر میگذارد.
رمان بادبادک باز دو جمعیت عمده قومی افغانستان، پشتو و هزاره و درگیریهای اجتماعی، فرهنگی و مذهبی آنها را به تصویر میکشد. آصف، اصلیترین شخصیت رمان، نمایش نژادپرستی پایداری در رمان است که با پیوستن به طالبان، در بزرگسالی، گروه هزاره را هدف قرار میدهد.
این دیدگاه غالباً ارائه یا تصور نمیشود زیرا دیدگاه ما درباره اخبار جهان غالباً به تأثیر رویدادها توسط رسانهها برای ما محدود خواهد شد. در این مورد، چگونه جنگ علیه تروریسم بر آمریکاییها تأثیر گذاشت. به عنوان یک خواننده، بدیهی است که امیر با بالارفتن سنش بالغ میشود و همزمان با پیشرفت رمان، به سمت حل رضایت بخش و شروع به یافتن هویتش میکند.
این کتاب در پوشش غرب گرایی و برداشتهای خاورشناسی از مردم خاورمیانه موفق است. برای شخصیتهای کتاب بادبادک باز و حتی برای امیر که به شدت با آمریکا ارتباط برقرار میکنند، خرده فرهنگ افغانستان نقطه اصلی شناسایی هویتش است.
تعاملات با آمریکاییهای غیر افغانی در سراسر رمان کم است و احساس محرومیت این جامعه افغان را از جامعه وسیع آمریکایی برجسته میکند و آنها را به عنوان افراد خارجی تلقی خواهد کرد.
هویت امیر به عنوان آمریکایی امکان پذیر است زیرا او به آرزوی آمریکایی خود میرسد. وقتی امیر به ایالات متحده مهاجرت میکند، میبینیم که در جامعه آمریکایی، او هم خود و هم خانوادهاش را تأمین میکند. به طور همزمان، رمان به راحتی مخاطبان را در مورد فضای سیاسی یازده سپتامبر و جنگ با ترور، بیگانه ستیزی و پاکسازی قومی آگاه میسازد.
شخصیتهای کتاب بادبادک باز
امیر: قهرمان و راوی داستان است. امیر پسر ثروتمندی است که در کابل افغانستان بزرگ شده است. بهترین دوست وفادار امیر، حسن است که وقتی پس از یک مسابقه بادبادک بازی توسط حسن، توسط پسران بزرگتری مورد تجاوز قرار میگیرند، او نمیتواند به حسن کمک کند.
پس از تجاوز به حسن، این کتاب بر این اساس است که امیر تحت تأثیر احساس گناه، رشد شخصی (در حالی که او و بابا به آمریکا میروند) و تلاش برای راهی برای جبران عذاب وجدان خود است. در طول رمان، شخصیت او در نهایت از کودکی خودخواه به بزرگسالی فداکار تغییر میکند. وی سرانجام با ثریا ازدواج میکند اما نمیتوانند بچهای به دنیا بیاورند و آنها پسر حسن، سهراب را به فرزندی قبول میکنند.
بابا: بابا پدر امیر و همچنین پدر پنهانی حسن است، بابا شخصیتی است که سخت کار میکند و اجازه نمیدهد تردیدهای کسی او را از رسیدن به اهدافش منصرف کند اما بر اصول سختگیرانه اخلاقی خود ایستاده و اغلب سخت گیر میباشد، امیر گناه بزرگ بابا ارتکاب زنا با همسر علی را پنهان میکند. بالا در اصل پدر واقعی حسن است.
بسیاری از کارهای خیریه بابا، از جمله یتیم خانهای که میسازد، بخشی از تلاشهای وی برای بازخرید احساس گناه او است که نمیتواند حسن را به عنوان فرزند خود تصدیق کند؛ اما تا زمانی که او و امیر به آمریکا نروند و نتواند سرانجام با حداقل یکی از پسرانش ارتباط برقرار کند، از حس گناه او کاسته نمیشود. بابا از یک تاجر ثروتمند و مورد احترام اما ناراضی، در افغانستان به یک کارگر پمپ بنزین بسیار خوشحال تبدیل میشود.
حسن: همبازی وفادار دوران کودکی امیر، بهترین دوست، برادر ناتنی ناشناخته، خادم بابا است. لب شکری بودن حس نمادی از وضعیت ضعیف او در جامعه است. حسن یک بادبادک باز عالی است و طبیعتاً باهوش بالایی دارد اما به دلیل طبقه اجتماعی خود به عنوان یک هزاره قومی فقیر و بیسواد تلقی شده و در جامعه افغانستان فرومایه دیده میشود.
او در طول زندگی نسبتاً کوتاه خود، قربانی نژادپرستی، تجاوز، ستم و کشتار است اما در تمام طول رمان همیشه وفادار، بخشنده و خوش اخلاق (به ویژه به امیر) باقی میماند. اگرچه او در اکثر رمان حضور ندارد اما حسن نقش اصلی را در پیشرفت شخصیت امیر، بابا و حتی سهراب دارد.
رحیم خان: رحیم خان نزدیکترین دوست، شریک تجاری و محرم بابا است. او تنها کسی بوده که از همۀ اسرار بابا (در مورد رابطهاش با صنوبر، مادر حسن) آگاهی دارد. او با توجه و علاقهای که بابا از او میگیرد و همچنین پِر کردن خلاء ناشی از فاصله عاطفی بابا، به عنوان یک دوست و یک شخصیت پدرانه عمل میکند. برای سهراب، او با هدایت امیر برای بازگشت به افغانستان برای پس گرفتن سهراب پس از کشته شدن حسن و فرزانه توسط طالبان، به عنوان یک بخشنده خیر خواهی نشان داده میشود.
درباره نویسنده کتاب بادبادک باز
خالد حسینی در سال ۱۹۶۵ در کابل افغانستان متولد شد. در سال ۱۹۷۰ حسینی و خانوادهاش به ایران مهاجرت کردند و پدرش در سفارت افغانستان در تهران کار میکرد. در سال ۱۹۷۳ خانواده حسینی به کابل بازگشتند و برادر کوچک خالد در ژوئیه همان سال به دنیا آمد.
در سال ۱۹۷۶، زمانی که حسینی ۱۱ ساله بود، پدرش در پاریس فرانسه شغلی پیدا کرد و خانواده را به آنجا منتقل کرد. آنها به دلیل انقلاب شوروری که در آن حزب کمونیست PDPA قدرت را از طریق کودتایی خونین در آوریل ۱۹۷۸ به دست گرفت، نتوانستند به افغانستان برگردند. در عوض، یک سال پس از حمله شوروی به افغانستان، در سال ۱۹۸۰ آنها به دنبال پناهندگی سیاسی در ایالات متحده و اقامت خود را در سن خوزه، کالیفرنیا انجام دادند.
حسینی در سال ۱۹۸۴ از دبیرستان در سن خوزه فارغ التحصیل شد و در دانشگاه سانتا کلارا ثبت نام کرد و در آنجا در سال ۱۹۸۸ لیسانس زیست شناسی گرفت. سال بعد، وی برای تحصیل در پزشکی وارد دانشگاه کالیفرنیا شد و در آنجا تحصیل کرد.
حسینی در حال حاضر نماینده حسن نیت در کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل (UNHCR) است. وی در تلاش بوده است تا از طریق بنیاد خالد حسینی در افغانستان کمکهای بشردوستانه ارائه دهد. ایده این بنیاد از سفر به افغانستان الهام گرفته شده است که حسینی در سال ۲۰۰۷ با کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل متحد انجام داد. او به همراه همسرش رویا و دو فرزندشان (هریس و فرح) در شمال کالیفرنیا زندگی میکنند.
هر کتاب تجربهای متفاوت است که دیدگان خواننده را به روی عمیقترین رویدادهای زندگی باز میکند!
همین الان آپلیکیشن ذهن رو دانلود کن 👇
»ن فکر می کنم شوروری مهمترین عامل در بدبختی های افغانستان امروزی است
ممنون از حسن توجه شما
بله شوروری نقش مهمی در مسائل امروز این کشور داره.
این کتاب مخصوصا اونجا که اولین شبی که صدای انفجار میشنون واقعا تکان دهندست.
بله دقیقا. به شخصه اولینباری که بادبادکباز رو خوندم تا انتهای کتاب تپش قلب شدید داشتم.
تا جایی که خوندم ساعت مچی که پدرش بهش داده بود رو توی تخت حسن پنهان میکنه و اینکه ثریا هرگز بچه دار نشد.