فهرست مطالب
این روزها به ندرت با یک رمان عاشقانه روبرو خواهید شد که ممکن است به شما درسهایی از زندگی بدهد یا جایی که قهرمانان داستان ممکن هستند شما را با چشمانی اشکبار ترک کنند. خُب، ما در مورد رُمان پرفروش ژانر بزرگسالان یعنی «کتاب من پیش از تو» نوشته رمان نویس انگلیسی، جوجو مویز صحبت میکنیم. برای مطالعه خلاصه کتاب من پیش از تو با ما همراه باشید.
مشخصات من پیش از تو
- عنوان اصلی: Me Before You
- نویسنده: جوجو مویز
- کشور: آمریکا
- سال انتشار: ۲۰۱۶
- ژانر: رمان عاشقانه
- مناسب برای: جوانان و بزرگسالان
- مترجم و انتشارات: این کتاب در ایران توسط ناشران و مترجمان بسیاری کار شده است.
- امتیاز کتاب: ۴.۱۸ از ۵ (براساس وبسایت goodreads.com)
خلاصه کتاب من پیش از تو
کتاب من پیش از تو با شخصیت اصلی داستان، لوئیزا کلارک شروع میشود. او کار ثابت خود را در یک کافه از دست میدهد. از آنجا که وضعیت مالی خانوادهاش به طور فزایندهای نگران کننده است، وی بهترین کار موجود را در شهر کوچک خود انجام میدهد، مراقبت از یک مرد معلول. این شخص ویل تراینور، تاجر سابق لندن میباشد که در یک حادثه به شدت زخمی شده است.
ویل وقتی لو برای اولین بار با او ملاقات میکند، با او تلخ برخورد کرده و او را تحت قضاوتهای بیرحمانه و کنایه آمیزی قرار میدهد. با این وجود، سرانجام این دو با هم ارتباط برقرار میکنند، جوکهایی را با یکدیگر به اشتراک میگذارند و با صداقت مستقیم با یکدیگر رفتار میکنند. ویل لو را برای جستجوی علایق خود تشویق میکند، در حالی که لو به وی کمک عملی کرده و به او کمک میکند تا افسردگی کمتری داشته باشد. لو بعد از چند هفته کار، مکالمه مادر و خواهر ویل را میشنود.
او میفهمد که ویل یک بار اقدام به خودکشی میکند و هنوز مصمم است که با کمک پزشک خودکشی کند (اتانازی). او با مادرش توافق کرده که شش ماه قبل از رفتن به سوئیس منتظر خواهد ماند تا جان خود را بگیرد. لو که علاقه زیادی به ویل پیدا کرده، آنقدر ناراحت بوده که نزدیک است کارش را رها کند. به لو برای یک سری ماجراجوییها اجازه داده میشود تا بتواند ویل را برای زنده ماندن متقاعد کند.
لو با همراهی ناتان، پرستار ویل، مسئولیت او را در یک سری از سفرها با موفقیت متوسط به عهده میگیرد. آنها در مسابقات اسب سواری، کنسرتها و نمایشهای گالری هنری شرکت کردند، همه در حالی که به یکدیگر نزدیکتر میشوند. سرانجام لوئیزا یکی از دلایل شخصیت محتاطانه خود را به ویل نشان میدهد.
او در دوران نوجوانی یک حمله جنسی آسیب زایی را در محوطه قلعه قرون وسطایی شهر تحمل کرده بود. لو از ترس خطر پذیری که ممکن است او را در موقعیتی مشابه قرار دهد، نزدیک خانه میماند و از فرصتهای جدید جلوگیری میکند. ویل او را راحت میکند و به او کمک کرده تا بر این واقعه گذشته غلبه کند تا بتواند با ماجراجویی بیشتری زندگی کند.
در حالی که دو شخصیت اصلی به یکدیگر نزدیکتر میشوند و از یکدیگر یاد میگیرند، زندگی لو در خارج از کار از هم میپاشد. پدرش شغل خود را از دست میدهد و خواهرش تصمیم میگیرد به دانشگاه برگردد و خانواده را در رنج اقتصادی بیشتری قرار میدهد. درگیریهای مختلف لجستیکی منجر به این میشود که لو در خانه شلوغ خانوادهاش، جایی برای خوابیدن نداشته باشد.
او با دوست پسرش پاتریک نقل مکان میکند اما رابطه آنها به طور فزایندهای دور و ناخوشایند میشود. این بیشتر به دلیل وسواس پاتریک در ورزشهای سه گانه و تناسب اندام است. لو و پاتریک، بعد از اینکه پاتریک لو را به عاشق بودن ویل متهم میکند، از هم جدا میشوند. ویل با دانستن اینکه او برای اقامت در آخر هفته به مکانی احتیاج دارد، از لو دعوت میکند تا شب را در خانه خانوادگیاش بگذراند.
هنگامی که دوره انتظار شش ماهه ویل تقریباً به پایان میرسد، لو او را با تلاش نهایی به تعطیلات میبرد تا او را متقاعد به زندگی کند. او قصد دارد به کالیفرنیا سفر کند، اما ویل بیمار میشود و این سفر را غیرممکن میکند. در آخرین لحظه، لو قصد دارد سفر دیگری به موریس داشته باشد. او، ناتان و ویل تعطیلات خوشی را در ساحل سپری خواهند کرد. در شب آخر خود، لو و ویل همدیگر را میبوسند.
گرچه ویل جلوی بوسه را میگیرد و به لو درباره نقشه خودکشیاش میگوید. لو نیز به او میگوید که از این طرح مطلع بوده و سعی میکند او را متقاعد نماید که زندگی کرده تا بتوانند با هم باشند اما ویل حاضر نمیشود. او از لو میخواهد تا او را برای مرگ برنامه ریزی شده خود به سوئیس همراهی کند.
لو با عصبانیت واکنش نشان میدهد و از رفتنش به سوئیس با ویل خودداری میکند. لو هنگام بازگشت به خانه، علی رغم همه تلاش خانوادهاش برای تشویق او، پریشان است. علاوه بر این، خبرنگاران خانه او را احاطه کردهاند. لو فهمیده است که ویل میخواهد قبل از مرگش او را ببیند، علی رغم مخالفت مادرش با خودکشی و دخالت دخترش، آنجا راترک میکند.
او وارد سوئیس میشود و آخرین مکالمه را با ویل انجام میدهد که در آن آنها عشق خود را به یکدیگر ابراز میکنند. لو ویل را میبخشد و در کنار او گریه میکند و سعی مینماید به ویل نشان دهد که در آخرین لحظاتش دوستش دارد. لو پس از پرش از زمان، نامه ویل را در یک کافه در پاریس میخواند.
ویل برایش توضیح داده بود که چگونه ثروتی که برای خود به دست آورده را به او میبخشد و با ماجراجویی و ابراز وجود به او دستور میدهد که جسورانه زندگی کند. لو نامه را تمام میکند و سپس میایستد تا پاریس را کشف کند زیرا ظاهراً او آماده زندگی میکند که ویل او را برای آن ترغیب کرده است.
.
جملات زیبای کتاب من پیش از تو
«شما فقط یک بار زندگی میکنید. در واقع این وظیفه شماست که تا آنجا که ممکن است به طور کامل زندگی کنید.»
«خود را هل دهید. دائما مسائل را حل و فصل نکن و فقط خوب زندگی کن.»
«من هرگز، هرگز از کارهای خود پشیمان نخواهم شد زیرا بیشتر روزها، همان چیزهایی هستند که در حافظه خود دارید و میتوانید به آنها رجوع کنید.»
«شما فقط میتوانید به شخصی که میخواهد کمک شود، کمک کنید.»
«من درک نکرده بودم که موسیقی میتواند چیزهایی را در شما روشن کند، میتواند شما را به جایی منتقل کرده که حتی آهنگساز نیز آن را پیش بینی نکرده است. انگار در هوای اطراف شما اثری از خود برجای گذاشته، گویی که هنگام رفتن، بقایای آن را با خود حمل کرده است.»
«کلارک گفت: تو روی قلب من گل میشوی. او از همان روز اول ورود به خانه، با لباسهای مسخره و ناتوانی کامل در پنهان کردن هر چیزی که احساس میکرد، حضور داشت.»
«به طور خلاصه، فکر کردم که هرگز آن لحظه که به شدت با جهان و با انسان دیگری مرتبط بودم را احساس نمیکنم.»
«جسورانه زندگی کن. به خود فشار بیاور. تسویه حساب نکن.»
«آیا میدانید گفتن چقدر سخت است؟ چه موقع هر اتم شما مجبور میشود که عکس این کار را انجام دهد؟ من تمرین کرده بودم که در کل مسیر فرودگاه چیزی نگویم و این هنوز در آستانه کشتن من بود.»
«او بوی آفتاب را حس کرد، گویی که در اعماق پوستش نفوذ کرده است و من دیدم که بیصدا نفس میکشم.»
نقد کتاب من پیش از تو
این کتاب با قهرمانش، لو کلارک، یک زن بزرگسال بدشانس و در عین حال بامزه، بدون آرزوها و عزم برای یک زندگی حرفهای پایداری آغاز میشود. او به عنوان پیشخدمت یک فروشگاه کار میکند اما بعدا شغلش را از دست میدهد.
با ناامیدی از کاری که به او کمک میکرد تا قبضهایش را بپردازد و خانوادهاش را در شرایط فعلی سرپا نگه دارد، پاتریک دوست پسرش که در حال دویدن و وسواس جسمی است، توصیه میکند که به دنبال شغل پرستاری برود.
از آنجا پیشنهاد مصاحبهای به عنوان سرپرست مردی که در صندلی چرخدار بزرگسال محصور است را دریافت میکند. این جوان، ویل تراینور، روزگاری مردی زیبا و مشتاق و سرزنده بود که به دلیل تصادف با موتور سیکلت فلج شد و آرزوی زندگی، در نهایت او را از بین میبرد؛ اما او میداند که چگونه از پس اوضاع برآید، تا روزی که عاشق یک دختر ناقص عقل، کمی دیوانه و شوخ طبعی به نام لو کلارک میشود.
در ابتدا، لو واکنش سردی نسبت به بد دهنی او از خود نشان میدهد و توسط او تحقیر میشود. به زودی، هر دو به هم پیوند میخورند و آنها سرانجام دوستان صمیمی میشوند و احساساتی نسبت به یکدیگر پیدا میکنند، حتی با وجود اینکه لوئیزا یک دوست پسر غیرتفکر، قهرمان دو ماراتن به نام پاتریک داشته باشد.
لو در حالی که یک روز در محل کار خود بود، حرفهای پدر و مادر ویل را میشنود و او میفهمد که ویل شش ماه به پدر و مادرش فرصت داده است تا آنها را برای خودکشی مساعد به سوئیس ببرند.
ویل نمیتواند با درد و رنج معلولیت خود مقابله کرده و آرزو میکند که به خود قدیمیاش برگردد اما چون این امکان پذیر نیست، او از والدینش میخواهد که این یک کار را برای او انجام دهند. لوئیزا با اطلاع از این موضوع، تغییر عقیده در او را مأموریت خود میداند و او را به تمام ماجراجوییهایش میبرد تا بتواند ثابت کند که زندگی ارزش زیستن دارد.
با این حال، ویل در آخرین سفر خود به موریتیس با ناتان، فیزیوتراپیست ویل، اعتراف میکند که چگونه هنوز قصد دارد تا با اتانازی ادامه دهد و از او میخواهد که آخرین بار او را همراهی کند.
متأسفانه، برای طرفداران رمانها و کتابهای عاشقانه، این اثر ممکن است راضی کنندهای باشند زیرا نویسنده با هوشمندی موفق شده است برخی از درسها و انتخابهای مهم زندگی را به تصویر بکشد.
این کتاب به شما میآموزد که زندگی را به کمال برسانید و در کجا باید یک داستان عاشقانه شیرین و در عین حال دلخراشی که مانند یک آهنگ شیرین و روح انگیز، نه خیلی بلند یا نه خیلی کمرنگی که در پس زمینه بازی میکند را متوقف کرد. این داستان از لو و ویل تأثیرات ماندگاری را در ذهن خوانندگان باقی میگذارد.
سبک نوشتن نویسنده صیقلی است و احساساتی عمیق و قلبی دارد که خوانندگان را تحت تأثیر قرار میدهد. گفتگوهای این کتاب نه تنها انگلیسی بلکه خنده دار، جذاب و آزاد میباشد. داستان دوستی بین لو و ویل سرانجام از طریق دعوا، دوست نداشتن، سوء تفاهم و فیلمهایی با زیرنویس، شکوفا میشود.
شخصیتهای این کتاب با نقصهایشان واقعی، صادق و رشد یافته هستند. رفتار لو در این کتاب واقع بینانه است و رشد شخصیت او به قدری قانع کننده میباشد که خوانندگان را وادار به قبول شیرینی و طبیعت دلسوزش میکند.
از طرف دیگر، ویل ممکن است فردی آزار دهنده، خودمحور و در عین حال درمانده به نظر برسد که خوانندگان فقط برای او متأسف میشوند اما با پیشرفت داستان، خوانندگان میتوانند پرترهای زنده از یک مرد پُر از حس زندگی به دست آورند.
در تمام طول کتاب، خود را میبینیم که یا مانند یک فرد دیوانه میخندیدم یا مانند یک فرد خوشحال لبخند میزنیم یا مانند یک فرد غمگین اشک میریزیم. احساساتی که توسط نویسنده قلم زده شده است، نه تنها قدرتمند نیست، بلکه برای گم شدن در عمق آن نیز زیباست.
.
درسهایی از کتاب من پیش از تو
این داستان بسیار باورنکردنی است اما نه به دلیل غمگین بودنش بلکه به دلیل رابطه زیبای لوئیزا و ویل! در اینجا نگاهی میاندازیم به آنچه که ما برداشت کردهایم. هرکسی میتواند تغییری در زندگی خود ایجاد کند.
لوئیزا دختری جوان و شاد میباشد که کار خود را در یک کافه سپری کرده است. وقتی او خود را با شغل جدیدی به عنوان سرپرست ویل میبیند، نمیداند که چقدر در زندگی او نقش مهمی خواهد داشت. او با یک قلب کامل، پشتکار زیاد و فداکاری نسبت به آنچه او معتقد است، اثری در زندگیاش ایجاد میکند که غیرقابل انکار است.
هر یک از ما قادر به ایجاد تغییر هستیم، فرقی نمیکند چه کسی باشیم و چه زمینهای داریم. وقتی به شخصی یا چیزی اهمیت میدهید، میتوانید ذهن و قلب خود را تغییر دهید. زندگی فوق العاده ارزشمند است و همه میتواند در یک لحظه تغییر کنند.
وقتی ویل تصادف کرده، تمام زندگی او در یک چشم به هم زدن تغییر میکند و همه چیز همانطور که میداند از بین میرود. او دیگر نمیتواند از خود مراقبت کند و از غم و اندوه در مورد شیوه جدید زندگی خود غافل میشود.
این فیلم یادآوری این است که برای گرامی داشتن همه چیزهایی که داریم و همه کسانی که دوستشان داریم، زندگی غیرقابل پیش بینی است و هر روز باید به عنوان خاصترین روزی که داریم، رفتار کنیم. عشق در غیر منتظرهترین مکانها یافت میشود.
لوئیزا وقتی شغل جدیدی را به عنوان سرپرست برای ویل قبول میکند، تصوری ندارد که آنچه واقعاً پیدا خواهد کرد، یک سطح کاملاً جدیدی از عشق بوده که هرگز آن را ممکن نمیدانسته است.
عشق و دوستی اغلب وقتی پیدا میشوند که به دنبال آن نباشیم و این روابط چندین برابر شدیدتر، پرشورتر و طولانیتر میشوند. فقط به یاد داشته باشید که هرگز نمیدانید که چه کسی ممکن است در این راه با شما ملاقات کند.
درباره نویسنده کتاب من پیش از تو
جوجو مویز در سال ۱۹۶۹ متولد و در لندن بزرگ شده است. در سال ۱۹۹۲ وی برای شرکت در دوره تحصیلات تکمیلی روزنامه نگاری در دانشگاه سیتی، برنده بورس مالی از روزنامه ایندیپندنت و تأمین مالی شد. او به مدت ۱۰ سال در جایگاههای شغلی متفاوت، برای روزنامه ایندیپندنت فعالیت کرد (غیر از یک سالی که در هنگ کنگ برای روزنامه ساندی مورنینگ پست کار میکرد.)
او از سال ۲۰۰۲، وقتی اولین کتابش با نام باران پناهگاه منتشر شد، یک داستان نویس تمام وقت بود. او به همراه همسرش، روزنامه نگار چارلز آرتور و سه فرزندشان در مزرعهای در اسکس زندگی میکردند.
هر کتاب تجربهای متفاوت است که دیدگان خواننده را به روی عمیقترین رویدادهای زندگی باز میکند!
همین الان اپلیکیشن ذهن رو دانلود کن 👇
آیا از کتاب من پیش از تو، فیلمی درست شده؟
با سلام و شاد باش
بله از این کتاب فیلمی ساخته شده است.