فهرست مطالب
مفهوم پوچ کتاب بیگانه اثر آلبر کامو خواننده را وادار کرد که کمبود معنا در زندگی را بپذیرند و با خوشحالی از آنچه زندگی ارائه میدهد، عصیان کند. عناصر این فلسفه را میتوان در مورسو، قهرمان کتاب بیگانه مشاهده کرد زیرا او حاضر نمیشود طوری رفتار کند که گویی معنایی در جایی وجود دارد! کتاب بیگانه اثری داستانی – فلسفی است که مخاطب را به دل دنیایی غیرمتعارف دعوت میکند. با ما در خلاصه کتاب بیگانه همراه باشید.
درباره کتاب بیگانه
کامو از کتاب بیگانه به عنوان سکویی برای کشف پوچی استفاده کرد، مفهومی که در نوشتههای او و در اصل درمان سؤالاتی درباره معنای زندگی نشأت میگیرد. با این حال، کامو خود را به عنوان یک فیلسوف معرفی نکرد. در واقع، او فلسفهاش را اینگونه استدلال کرد که نشستن و تفکر کافی نیست!
کامو بیگانه را از مکانی فاجعه بار و رنج آور مینویسد. پدرش در جنگ جهانی اول کشته شده بود و کشتار گسترده جنگ جهانی دوم، او را مجبور به طرح سؤالی درباره زندگی و معنای آن کرد. این اثر درحقیقت، کنکاش بشری از معناجویی در زندگی است که به انسان گوش زد میکند، پوچی همین نزدیکی است.
کامو همچنین در طی اشغال الجزایر توسط فرانسه، بدرفتاری با الجزایریهای بومی را شاهد بود که از نیمه اول قرن ۱۹ آغاز شده بود و پس از جنگ جهانی اول، با مخالفت یک جنبش ملی گرایانه رو به رشد مواجه شد. این درگیری را میتوان به طور خاص در کشتن عربها توسط مورسو در رمان بیگانه مشاهده کرد.
مشخصات کتاب بیگانه
- عنوان اصلی: The Stranger
- نویسنده: آلبر کامو
- کشور: فرانسه
- سال انتشار: ۱۹۴۲
- ژانر: رمان، فلسفه
- مناسب برای: جوانان و بزرگسالان
- مترجم و انتشارات: این کتاب در ایران توسط ناشران و مترجمان بسیاری کار شده است.
- امتیاز کتاب: ۴.۷ از ۵ (بر اساس وبسایت goodreads.com)
خلاصه کتاب بیگانه
مرسو، راوی جوانی است که در الجزایر زندگی میکند. وی پس از دریافت تلگرافی مبنی بر مرگ مادرش، با اتوبوس به مارنگو میرود، جایی که مادرش در خانه سالمندان زندگی میکرد. او تقریباً در کل سفر میخوابد. وقتی میرسد، با مدیر خانه صحبت میکند. رئیس به مورسو اجازه میدهد مادرش را ببیند اما مورسو متوجه میشود که جسد او قبلاً در تابوت مهر و موم شده است.
او پیشنهاد موقت برای باز کردن تابوت را رد میکند. در آن شب، مورسو مراقب تابوت مادرش است. با نارضایتی او، سرایدار پرحرف تمام مدت با او میماند. مورسو یک سیگار میکشد، قهوه مینوشد. صبح روز بعد، قبل از تشییع جنازه، او دوباره با رئیس دیدار میکند. رئیس به او اطلاع میدهد که توماس پرز، پیرمردی که با مادر مورسو رابطهای نزدیک داشت، در مراسم تشییع جنازه شرکت خواهد کرد.
مراسم تشییع جنازه به سمت یک دهکده کوچک محلی حرکت میکند اما پرز در نگهداشتن تابوت مشکل داشته و در نهایت از گرما غش میکند. در آن شب مورسو با خوشحالی به الجزیره باز میگردد. روز بعد، مورسو برای شنا به ساحل میرود. در آنجا، او به ماری کاردونا، همکار سابق خود برخورد میکند. این دو، عصر همان روز در قرار ملاقاتی برای دیدن یک فیلم کمدی در سینما با هم وقت میگذرانند. بعد از فیلم آنها شب را با هم میگذرانند.
وقتی مورسو بیدار میشود، ماری دیگر وجود ندارد. او تا ظهر در رختخواب میماند و سپس تا عصر روی بالکن خود مینشیند و عبور و مرور مردم از خیابان را مشاهده میکند. روز بعد، مورسو به کار خود باز میگردد. او ناهار را با دوست خود امانوئل صرف کرده و سپس تمام بعد از ظهر کار میکند.
کتاب صوتی بیگانه
اثری خواندنی از آلبر کامو
اکنون بخوانید
.
همان شب مورسو در حالی که از طبقه بالا به سمت آپارتمان خود میرفت، به سمت سالامانو، پیرمردی که در ساختمان خود زندگی میکند و صاحب یک سگ است، میدود. مورسو همچنین به سمت همسایهاش، ریموند سینتس که شایعات زیادی مبنی بر دلال شدن او وجود داشت، میرود.
ریموند از مورسو برای شام دعوت میکند. در طول وعده غذایی، ریموند میگوید که چگونه معشوقه خود را پس از اینکه فهمید که خیانت کرده است، ضرب و شتم کرده و در نتیجه با برادرش درگیر شده است. ریموند اکنون میخواهد معشوقه خود را حتی بیشتر عذاب دهد اما او برای نوشتن نامهای به مورسو احتیاج دارد تا معشوقه خود را به او بازگرداند.
مورسو موافقت میکند و نامه را همان شب مینویسد. شنبه بعد، ماری به آپارتمان مورسو مراجعه میکند. او از مورسو میپرسد که آیا او را دوست دارد یا خیر و او پاسخ میدهد که این رابطه معنای خاصی برای او ندارد. سپس این دو نفر فریادی را از آپارتمان ریموند میشنوند. آنها به بیرون از سالن میروند و ورود پلیس را میبینند. پلیس سیلی به ریموند میزند و میگوید که وی برای ضرب و شتم معشوقهاش به اداره پلیس احضار میشود.
بعداً، ریموند از مورسو میخواهد که از طرف او شهادت دهد و مورسو موافقت میکند. در آن شب، ریموند به سالامانو برای فرار سگش ابراز تاسف میکند. ماری از مرسول میپرسد که آیا میخواهد با او ازدواج کند؟ او بیتفاوت جواب میدهد اما میگوید اگر او بخواهد میتوانند با هم ازدواج کنند، بنابراین با هم نامزد میشوند.
روز بعد، مورسو و ماری و ریموند به یک خانه ساحلی متعلق به ماسون، یکی از دوستان ریموند میروند. آنها با خوشحالی در اقیانوس شنا میکنند و سپس ناهار میخورند. بعدازظهر آن روز، ماری، ریموند و مورسو در ساحل به دو عرب برخورد میکنند که یکی از آنها برادر معشوقه ریموند است. درگیری شروع میشود و ریموند چاقو میخورد.
پس از این درگیری، ریموند با مورسو به ساحل برمیگردد. آنها عربها را در چشمهای پیدا میکنند. ریموند در نظر دارد با اسلحه به آنها شلیک کند اما مورسو با او صحبت میکند و اسلحه را با خود میبرد. با این حال، مورسو برای خنک شدن به چشمه برمیگردد و بدون هیچ دلیلی، برادر معشوقه ریموند را هدف گلوله قرار میدهد.
مورسو دستگیر و به زندان انداخته میشود. به نظر میرسد وکیل وی از عدم پشیمانی مورسو از جرم خود و به ویژه از عدم غم او در مراسم تشییع جنازه مادرش منزجر شده است. بعداً، مورسو با رئیس دادرسی ملاقات میکند که او نمیتواند اقدامات مورسو را درک کند. قاضی دادگاه صلیبی را به دست میگیرد و میخواهد مورسو به خدا ایمان بیاورد. مورسو با اصرار بر اینکه به خدا ایمان ندارد، امتناع میورزد. دادرس نمیتواند بی اعتقادی مورسو را بپذیرد و سرانجام او را ضد مسیح لقب میدهد.
یک روز، ماری پیش مورسو در زندان میرود. او هنگام دیدار خود را مجبور به لبخند زدن کرده و ابراز امیدواری میکند که مورسو تبرئه شود و آنها با هم ازدواج کنند. همانطور که در انتظار محاکمه است، مورسو به آرامی با زندگی در زندان سازگار میشود. انزوا از طبیعت، زنان و سیگار در ابتدا او را عذاب میدهد اما سرانجام خود را با زندگی بدون آنها تطبیق داده و خیلی زود حتی متوجه عدم حضور آنها هم نمیشود. او موفق میشود ذهن خود را مشغول کند و بیشتر روز را میخوابد.
صبح زود محاکمه او به دادسرا منتقل میشود. تماشاگران و اعضای مطبوعات، سالن دادگاه را پُر میکنند. موضوع دادگاه به سرعت از قتل به یک بحث کلی درباره شخصیت مورسو و به ویژه واکنش او در مورد مرگ مادرش منتقل شد. رئیس خانه سالمندان و چند نفر دیگر که در مراسم مراسم خاکسپاری شرکت کرده بودند، برای شهادت فراخوانده میشوند.
.
ماری با اکراه شهادت میدهد که روز بعد از مراسم تشییع جنازه مادرش، او و مورسو با هم قرار ملاقات گذاشتند و کمی فیلم دیدند. در جمع بندی روز بعد، دادستان مورسو را یک هیولا میخواند و میگوید عدم احساس اخلاقی او همۀ جامعه را تهدید میکند. او مقصر شناخته شده و با گیوتین به اعدام محکوم میشود.
مورسو به زندان برمیگردد تا در انتظار اعدامش باشد. او تلاش میکند تا با شرایط خود کنار بیاید و در پذیرفتن قطعیت و اجتناب ناپذیری سرنوشت خود مشکل دارد. او فرار را تصور میکند و آرزو دارد که یک درخواست تجدیدنظر قانونی موفقی را تشکیل دهد.
یک روز، روحانی بر خلاف میل مورسو برای بازدید به سمت او میآید. او مورسو را ترغیب میکند که از الحاد خود دست بکشد و به خدا متوسل شود اما مورسو امتناع میورزد. روحانی مانند قاضی دادگاه نمیتواند باور کند که مورسو آرزوی ایمان و زندگی پس از مرگ را ندارد.
مورسو ناگهان خشمگین میشود، روحانی را میگیرد و شروع به فریاد زدن میکند. برای اولین بار، مورسو واقعاً از این ایده استقبال میکند که وجود انسان معنای بیشتری ندارد. او همۀ امید به آینده را رها میکند و بیتفاوتی ملایم جهان را میپذیرد. این پذیرش باعث میشود مورسو احساس خوشبختی کند.
جملات زیبا از کتاب بیگانه
«شاید در مورد آنچه واقعاً به من علاقه داشت مطمئن نبودم اما در مورد آنچه که علاقه نداشت کاملاً مطمئن بودم.»
«من چشم خودم را به بیتفاوتی ملایم جهان باز کردم.»
«فقط کمی زمان مانده بود و نمیخواستم آن را برای خدا تلف کنم.»
«از آنجا که همۀ ما خواهیم مرد، بدیهی است که وقت و چگونه آن اهمیتی نداشته باشد.»
«اگر قرار است اتفاقی برای من بیفتد، میخواهم آنجا باشم.»
«من به انبوهی از نشانهها و ستارهها در آسمان شب نگاه کردم و برای اولین بار خودم را در برابر بیتفاوتی خوش خیم جهان دیدم.»
«اصلا امیدی ندارید؟ و آیا واقعاً با این فکر زندگی میکنید که وقتی میمیرید، واقعا مرده و دیگر چیزی باقی نمیماند؟ گفتم: بله.»
«حق با من بود، من هنوز هم حق دارم و همیشه حق داشتم. من زندگی خود را یک طرفه گذرانده بودم و به همان خوبی میتوانستم آن را زندگی کنم.»
«مادر امروز درگذشت یا شاید دیروز، مطمئن نیستم!»
«بعد از مدتی میتوانید به هر چیزی عادت کنید.»
نقد کتاب بیگانه
بیگانه نوشته آلبر کامو، تا حد زیادی کتاب مورد علاقه همگان است. ما حداقل سالی یک بار آن را میخوانیم و گرچه کوتاه و کم است اما هر بار چیز جدیدی از آن میآموزیم. توصیف تجربه چنین واکنش عاطفی نسبت به بیگانه دشوار است زیرا این کتاب در کل غیر احساسی است. حتی اولین جمله مادر امروز درگذشت، جملهای بیعاطفه است اما میتوانیم بدون قید و شرط بگوییم که بیگانه زندگی ما را تغییر داد.
مورسو، قهرمان داستان در مییابد که مادرش در خانه سالمندان درگذشت. به نظر میرسد او از این کار ناراحتی و غمی ندارد و یک روز پس از تشییع جنازه مادرش با همکار سابق خود رابطه برقرار میکند. او پس از دوستی با یک دلال و کمک به تحقیر دوست دختر سابق خود، یک آخر هفته را در ساحل میگذراند، جایی که مردی را بدون دلیل قابل توجیهی میکشد.
پس از دستگیری، مورسو محاکمه میشود، جایی که او را محکوم میکنند، نه فقط به دلیل قتل بلکه به دلیل بیعاطفه بودن نسبت به مرگ مادرش و رفتار غیر عادی با دوستان و آشنایانش! او با تظاهر به احساسی که ندارد، از دفاع از خود امتناع میورزد و به مرگ محکوم میشود.
این کتاب در حالی پایان مییابد که مورسو در سلول زندان در انتظار مرگ است. بیگانه مشهورترین اثر آلبر کامو، فیلسوف و رمان نویس اگزیستانسیالیست فرانسوی است. اگزیستانسیالیسم پس از جنگ جهانی دوم، به ویژه در فرانسه ظهور کرد، جایی که ویرانیهای آلمان نازی باعث شد مردم ارزشها و اعتقادات خود را زیر سؤال ببرند.
اگزیستانسیالیستها معتقدند که هیچ معنای عینی برای زندگی وجود ندارد، هیچ خدایی در بهشت یا جهنمی وجود نخواهد داشت و نهادهایی مانند کلیسا و دولت، عزت و ایمان، حواس پرتیهایی هستند که برای ایجاد توهم در هدف به انسان دیکته میشوند.
بیگانه این اندیشهها را منعکس میکند: «یک زندگی بیمعنی و یک قتل بیمعنی و به دنبال آن مرگی بیمعنی.» داستان مورسو در مورد پوچی کیهانی نیست بلکه در مورد پیروزی انسان است. اوج کتاب زمانی اتفاق میفتد که مورسو در سلول زندان خود است، در انتظار مرگ و وسواس در مورد یک روزنه امید! او تعجب میکند که اگر راهی برای فرار از گیوتین وجود داشته باشد، چه میشود؟ آیا او میتواند از زندان فرار کند؟
.
در میانه این کشمکشها، کشیشی از او بازدید میکند که تلاش کرده او را متقاعد کند که مسیحی شود و برای گناهان خود توبه کند. گرچه مورسو با خصم برخورد کرده اما او استدلال میکند که اعتقاد به زندگی پس از مرگ به معنای چشم پوشی از ارزش زندگی او است. او با هجوم به کشیش، برای اولین بار شور و شوقی از خود نشان میدهد و با قدرت از ارزش زندگی خود دفاع میکند.
مورسو استدلال میکند که معنا در زندگی یافت میشود و او فقط به این دلیل که از مرگ میترسد از معنای زندگی خود منصرف نخواهد شد. بعد از رفتن کشیش، او متوجه میشود که مورسو خوشحال است زیرا او در واقع از لحظات زندگی خود لذت برده است.
بر اساس این تصویر، کنار گذاشتن اگزیستانسیالیستها به عنوان لذت گرایان آسان است؛ اما کامو چنین چیزی را در زندگی یا نوشتن خود تجسم نکرد. در طول جنگ جهانی دوم، کامو به یکی از سلولهای مقاومت فرانسه پیوست و زندگی خود را در معرض خطر جدی برای مبارزه با نازیها قرار داد.
پس از جنگ، او خود را وقف مبارزات حقوق بشر، کار در سازمان ملل و دفاع از مجازات اعدام در سراسر جهان کرد. شاید بهترین نمایش فلسفه کامو، مقاله او به نام «افسانه سیزیف» باشد. سیزیفوس شخصیتی در اساطیر یونان بوده که برای ابدیت محکوم شده است. سیزیفوس بیمعنی و بدبخت به نظر میرسد اما همانطور که کامو اشاره کرد، هیچ تفاوتی با ما ندارد و تجربه انسان این است که زندگی کند، اهداف بیمعنی را از دست بدهد و بمیرد.
اما این نقطه پایان نیست بلکه این تازه نقطه شروعی است زیرا افراد این قدرت را دارند که معنی زندگی خود را جعل کرده و لذت و رضایت را از زندگی خود پیدا کنند، حتی با علم به اینکه اینها همه گذرا هستند. کامو برای داشتن یک زندگی خوب نتیجه گیری کرد، ما باید سیزیف را خوشحال تصور کنیم.
خوانش و درک کتاب بیگانه کمی سخت است و مورسو یک شخصیت دشوار برای ریشه یابی است. آسان است که درگیر این واقعیت شویم که مورسو فردی کاملاً بد ذات است. به نظر میرسد که او با مادرش سرد رفتار میکند و مرگ او را نادیده میگیرد و او یک قاتل غیر قابل توبه است؛ اما مورسو برای زندگی و دوست داشتن زندگی خود، نیازی به بخشش ما ندارد و بنابراین انتخاب او برای لذت بردن از زندگی، بدون رستگاری و بدون امیدواری دلگیر کننده نیست بلکه الهام بخش است.
وقتی برای اولین بار کتاب بیگانه را خواندیم، افسرده شدیم و متقاعد شدیم که زندگی بیمعناست اما با اضطراب از دست دادن آن درگیر شدیم. مورسو رستگاری و امید را ارائه نمیدهد اما او به من نشان داد که ایجاد عشق با دوست داشتن زندگی، چه معنایی دارد.
امیدواریم مورسو درخواست تجدید نظر خود را به دست آورد، از زندان بیرون بیاید و زندگی آرامی را پیش بگیرد و آنچه را که دوست دارد را دوست داشته تا اینکه در آرامش بمیرد. سرنوشت او در این کتاب مشخص نیست اما ما تصمیم میگیریم که مورسو را خوشحال تصور کنیم یا خیر!
درباره نویسنده کتاب بیگانه
آلبر کامو نویسنده الجزایری فرانسوی بود که بیشتر به خاطر کارهای پوچ گرایانه خود از جمله بیگانه و طاعون شهرت داشت. آلبر کامو به دلیل روزنامه نگاری سیاسی، رمانها و مقالههایش در طول دهه ۴۰ شناخته شد.
پدر کامو در جنگ در جریان جنگ جهانی اول درگذشت، پس از آن کامو با مادرش که تا حدی ناشنوا بود، در یک قسمت فقیر نشین در الجزایر زندگی میکرد. کامو در مدرسه موفق بود و در دانشگاه الجزایر پذیرفته شد و در آنجا فلسفه خواند و در تیم فوتبال دروازه بان بود.
او پس از یک دوره تحمل بیماری سل در سال ۱۹۳۰ تیم فوتبال را ترک کرد و پس از آن به مطالعه آکادمیک پرداخت. تا سال ۱۹۳۶، وی مدرک کارشناسی و کارشناسی ارشد فلسفه را دریافت کرد.
کامو در دوران دانشجویی سیاسی شد و ابتدا به حزب کمونیست و سپس به حزب خلق الجزایر پیوست. وی به عنوان یک قهرمان حقوق فردی، با استعمار فرانسه مخالفت کرد و خواستار توانمند سازی الجزایریها در سیاست و کار شد.
کامو بعداً با جنبش آنارشیست فرانسه ارتباط پیدا کرد. در آغاز جنگ جهانی دوم، کامو برای کمک به آزادسازی پاریس از اشغال نازیها به مقاومت فرانسه پیوست. وی در طول دوره خدمت سربازی خود با ژان پل سارتر آشنا شد.
در سال ۱۹۴۵، آلبر کامو یکی از معدود روزنامه نگاران متفقینی بود که استفاده آمریکایی از بمب اتمی در هیروشیما را محکوم کرد. وی همچنین منتقد صریح نظریه کمونیسم بود و این در نهایت منجر به اختلاف او با سارتر شد.
سهم فلسفی غالب کار کامو، پوچ گرایی است. در حالی که اغلب نامش با اگزیستانسیالیسم پیوند خورده است. عناصر پوچ گرایی و اگزیستانسیالیسم در مشهورترین نوشتههای کامو وجود دارند. افسانه سیزیف (۱۹۴۲) نظریه او درباره پوچی را مستقیماً روشن میکند.
کامو به عنوان یک الجزایری، دیدگاه تازه و بیرونی به ادبیات فرانسه آن دوره داشت. او علاوه بر رمان، نمایشنامه مینوشت و در دهههای ۴۰ و ۵۰ در تئاتر فعالیت داشت. در سال ۱۹۵۷ جایزه نوبل ادبیات به آلبر کامو اعطاء شد. وی در ۴ ژانویه ۱۹۶۰ در بورگوندی در اثر سانحه تصادف فرانسه درگذشت.
هر کتاب تجربهای متفاوت است که دیدگان خواننده را به روی عمیقترین رویدادهای زندگی باز میکند!
همین الان آپلیکیشن ذهن رو دانلود کن 👇
آیا بیگانه مفهومی پوچی داره یا میشه امیدی واهی رو در آخر کتاب در نظر گرفت؟
ممنون از حسن توجه شما
بله کتاب مفهومی پوچ داره ولی نشانه ای از امید رو میشه در این اثر پیدا کرد